سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 کشوی اولی دراور! را خالی کرد تا پسر جوانش راحت باشد. حالا هر بار که خم می شود تا از کشوی آخری لباس بردارد، دست به کمر گذاشتش را می شود دید. 

 

 

 

 



برچسب‌ها: پدرانه
+تاریخ شنبه 93/7/19ساعت 10:51 عصر نویسنده زی کا | نظر

 اگر همین الآن توی یک کنفرانس خبری حاضر بشوم و هر صد تا خبرنگار فی البداهه ازم بپرسند، "توی دنیا از پس چه کاری بر می آیی؟" جواب می دهم "رفتگری!". رفت و روب و تمیزی را خوب بلدم. عاشقش هستم حتا! بعد از هر بشور و بساب و برق انداختن، خودم هم تازه می شوم. حالا تازگی خودم یک طرف، وقتی بعد از هر بار برق اندازی خانه، گردنم را کج می کنم جلوی صورتت و می گویم"دیدی چه دختر خوبی داری؟" و توی عزیزم می گویی" آره! خیلی ..."، یک طرف. این وقت ها، من دوباره لبخند مهربانانه ی عمیقت را عاشق می شوم. قربان صدقه ام نمی روی. اصلاً ندیده ام قربان صدقه رفتنت را. ولی این قدر مهربانی ات عمق دارد که همه مان نگفته، فهمیده ایم اش. اصلاً تو فکر کن لبخندت، نور به جان سلول به سلول تن م می ریزد و سبزینه می سازد و جوان می شوم از نو. 

هر وقت شب عیدی می شود یا شب استجابتی، بلند می شوم سر و روی خانه را برق می اندازم که شادی ات را ببینم. بعد هم همین را بهانه می کنم به درگاه "او". که دلم را ببیند، بروبد، برق بیاندازد. نور شادی بپاشد و مال خودش کُنَدَش.  آدم که  دست ش تهی باشد، ناچار است دست آخر شادی دل مادرش را بهانه ی رضایت خواهی از  تو بکند و بگوید " الهی! من عزیزم را دلشاد کردم، تو هم  این  کوچکترین  را ناشاد از درگاه مهرت، برمگردان.

 

شست و شویی کن و ...

 

 

 

 



برچسب‌ها: دخترانه، رفتگری دعا،
+تاریخ جمعه 93/7/11ساعت 10:34 عصر نویسنده زی کا | نظر