پرچم های حسینیه را آورده که برای ش اتو کنم. همین که خط های تا، صاف می شوند، انگار معجزه کرده باشم، لبخند عمیقی می دود روی صورت ش و می گوید"چه صاف شدن." انگار که خودم هم باورم شده باشد معجزه بلد شده ام، می گویم "امیر کاش می شد دل آدم ها را هم صاف کرد مثل این. بی خط. بی خش و خُل." با همان ته مانده ی خنده ی پهن شده روی صورت ش، می گوید"تکنولوژی ش میاد." هنوز خنده ام بنده نیامده، برای خوش خیالی پسرک ذوق می کنم که خیال ش بی راه هم نمی گوید. خدا را چه دیدید شاید شد، دل ما آدم ها هم صاف شد. معجزه هیچ وقت دور نیست ... .
زیر نویس: متن و عکس مربوط به اول محرم است.