سرنوشت این صفحه ها هم مثل خیلی صفحه های دیگری که از صبح باز می کنم تا بلکم تا آخر شب یک نگاهکی بهشان بیندازم، محتوم به نخواندن است!
این دقیقه ی نود خوانی دست از سرم بر نمی دارد که! انگار کن که نافم را به نگران مانی بریده اند. هی باید فکرم مشغول موضوعی باشد تا آن لحظه ی آخر که بایستی تمام ش کنم!
کی می خواهم درست بشوم من؟ اصلا امیدی به خوب شدن م هست دیگر؟