صندلی پشت سری من نشسته بود. مدام در حال زنگ زدن بود. آخر هر تماس هم که یکی از تعارفات قبل از خداحافظی ش،"فدات شم" بود. همه ی اتوبوس ریز و درشت مکالماتش را می شنیدند، بماند.سؤال الان من این هست که چطور می شود با هم، فدای این همه آدم شد؟
شاید بگویید خب این ها به نوعی ابراز محبت هست و گاهی صرفاً در حد یک تعارف و نه چیز دیگر. ولی همین محبت هم نباید درجه بندی داشته باشد؟ این که آدم فدای همکارش بشود، فدای دوست ش، فدای همسایه هم، فدای این دختر دایی، فدای آن دختر عمو - تازه آقایان را هم فاکتور گرفته م- با فداشدن برای پدر، مادر وخواهر برادر هایش باید یک لفظ و لحن برای ابراز محبت داشته باشد؟ اگر بخواهیم محبت، قلبی باشد قطعاً این طبقه بندی محبت در لفظ هم جاری می شود و هنگام بیان کلمات بسته به افراد مورد خطاب، تفاوتی را قائل می شویم.
خوب می گفت آن بزرگوار که "تعارفات دروغ های معمول زندگی ما هستند." کاش این قدر با همدیگر دروغ تکه پاره نمی کردیم.