سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  شش و نیم صبح است. اتوبوس روبروی متروی میدان آزادی نگه می دارد. بی درنگ روانه ی سرویس بهداشتی می شوم.

توی ذوقم می خورد. سر درش نوشته" به علت تعمیرات بسته است. از سرویس بهداشتی قسمت تاکسیرانی استفاده کنید." نمی دانم همچین جایی کجاست. می ترسم تا بروم دنبالش، آفتاب بزند.

  خودم را دلداری می دهم. می دوم توی مترو. بالاخره آن جا، یک جای دولتی ست، حتما فکری برای نماز مردم کرده اند.

می روم سراغ مأمور کنترل بلیط. برایش توضیح می دم "مسافرم. تازه رسیده م. کجا وضو بگیرم؟"

- برو بالا خب.

می گویم ش" رفتم. به علت تعمیرات بسته س."

- خانمای این جا در سرویس بهداشتی رو قفل می کنند. برو ببین برات باز می کنن؟

 می روم. ولی خانم ها حاشا می کنند! "هان! چی؟ کلید؟" دارد دیر می شود، وقت دلیل آوردن نیست.

 می روم سراغ اتاق پلیس. شاید به رسم مسلمانی، به درخواستم جواب بدهند. آقای پلیس می گوید"به من ربطی نداره! من نمی دونم باید چیکار کنی."

سری می چرخانم توی سالن، ببینم کسی نیست به دادم برسد؟ نیست. توی دلم می گویم کاش این جا یکی پیدا می شد که دغدغه داشت. سر صبحی حالم بد می شود از این همه بی تفاوتی.

 یک دفعه به ذهنم می رسد بروم یک بطری آب معدنی بخرم. خدا را شکر آن جا برای رفاه حال شهروندان! یک سوپری هست.

و خدا را شکرتر که درب نمازخانه ی بانوان دیگر کلید نیست! پالتویم را پهن می کنم، روی ش وضو می گیرم ... 

یاد حرف برادرم می افتم " هر وقت شب سفر بودی، برای خاطر نماز صبح ت، یک بطری آب و یک ورق روزنامه توی کیف ت داشته باش."

اصلا به خاطر همین چیزهاست که شب سفر نمی کنم ولی باید یادم بماند. 

 

زیر نویس:  برسد به دست آقایان مترو و شهرداری تهران "لطفاً نگذاریم نماز هم واجب فراموش شده بشود." 




برچسب‌ها: نماز، اهمیت نماز، واجب فراموش شده، رسم مسلمانی، متروی تهران، شهرداری
+تاریخ دوشنبه 92/11/7ساعت 11:32 عصر نویسنده زی کا | نظر