سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 از صبح جایی هستی که پالتویت وبال گردنت می شود که هیچ، هی تند تند عرق می کنی و تشنه می شوی. زیادی بهار شده این جا!

بعد از ظهر می افتی توی جاده و رو به سوی خانه.  هر چه پیش تر می روی هوا رو به خنکا می رود. سه ساعت بعد، نم نم باران است که می زند به شیشه، حالت جا می آید. یادت می افتد به این فرصت خوب دعا. دعای سلامتی امام زمان را تمام کرده و نکرده، داری فکر می کنی چه دعاهای دیگری بکنی، چشم ات را که وا می کنی، برف گولّه گولّه است که نشسته است روی شیشه. باورت نمی شود! هوا شناسی که گفته بود بارش شدید باران! برف غافلگیرت کرده. اما چه غافلگیری سرخوشانه ای. شاد ِ شاد شده ای. چله ی کوچک فقط سه روز وقت دارد تتمه های زورش را نشان بدهد. که دارد می دهد. البته هوا سوز ندارد. برف گرمی می بارد.

تا خانه که می رسی برف است و برف است و سفیدی. از ماشین که پیاده می شوی هم پالتو می پوشی هم دستکش. تو، اولین رد پاها را داری روی برف می گذاری. همه از پشت پنجره ها دارند برف را نگاه می کنند لابد. فقط تو و دو پسرک دبیرستانی دارید در دو سمت پیاده رو راه می روید. یکی شان هم که چه صدای خوشی دارد. کلید را به در می اندازی، سر و روی چادرت را از برف می تکانی و می روی تو. مادرت می گوید صورتت یخ کرده چقدر. به دوستت پیامک می دهی" جای شما خالی. این جا هنوز زمستان است."

 

زمستان است



برچسب‌ها: زمستان، برف، چله کوچیکه
+تاریخ دوشنبه 92/11/28ساعت 10:42 صبح نویسنده زی کا | نظر