بدم می آید ادعای دوستی بکنم توی حرف، ولی عملم یک چیز دیگر نشان بدهد.
دوست ندارم آدم های اعتماد به نفسی! را که کار غلط خودشان را با ماسک خنده می پوشانند، انگار نه انگار که چه خبطی کرده اند. تازه وقتی هم بهشان می گویی، صدای خنده شان را دو درجه بلند تر می کنند، که "حالا چی شده مگه؟" چیزی نشده، فقط با این کارهایتان دارید گلنگ می زنید به پی ِ یک رابطه ی دوستانه ی خوب. گلنگ آخر که بخورد ساختمان دوستی که فرو بریزد، دیگر درست بشو نیست. کی دلش می خواهد خانه ی جدید بسازد روی ویرانه ی دل یکی؟ اصلا مگر اعتماد تازه ای شکل می گیرد برای ساختن یک بنای جدید؟ لطفاً این طوری نیفتید به جان یک رابطه، که بعد کشتنش بخواهید دوباره زنده ش کنید. عاقلی ست این کارها مگر؟
زیر نویس: قرار بود سه چهار نفری با هم برویم مشهد. حالا زنگ زده با خنده" حدس بزن با کی مشهدم؟" رسماً پیچانده ام اند ...